جدول جو
جدول جو

معنی تم تمه - جستجوی لغت در جدول جو

تم تمه
سهل انگاری، معطلی، درنگ
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

مهره یا طلسمی که برای دفع بلا و چشم زخم به گردن اطفال آویزان کنند، تعویذ، حرز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هم تخمه
تصویر هم تخمه
دو یا چند تن که از یک نسل باشند، هم نژاد
فرهنگ فارسی عمید
(تُهْ تُهْ)
کلمه ای است که شتران را بدان زجر کنند و سگان را خوانند، حکایت لکنت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَمْ مَ)
چشم بی خواب. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
دور شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تباعد. (اقرب الموارد) ، تغافل. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ تِ)
دهی است از دهستان میرده که در بخش مرکزی شهرستان سقز واقع است و 260 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(تَ خَضْ ضُ)
باز ایستادن و برگردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
کامل و تمام گردیدن: تم تماماً و تماماً (مثلثتین) و تمامه و تمامه. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، کامل شدن عده ایام ماه به 30 روز. (از اقرب الموارد) ، تمام کردن و استمرار کردن بر چیزی: تم به و علیه و منه قوله، فان نکل و تم علی الاباء، ای مضی علی الانکار. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). رجوع به تم و تمام شود
لغت نامه دهخدا
(تَ مَ)
تمام. (منتهی الارب). و آنچه بدان چیزی کامل گردد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تُ مَ)
بقیۀ چیزی. (منتهی الارب) (از المنجد) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ تِ مَ)
عمامه بندی، اسم است تختﱡم را. (منتهی الارب) (از قطر المحیط). عمامه بندی. (ناظم الاطباء) ، تغافل، سکوت و خاموشی، پنهانی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَهْتَهْ)
افزوده شده و انبوه شده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ مَ)
تعویذ ومهرۀ پیسه که در رشته کرده در گردن اندازند برای دفع چشم بد. ج، تمیم، تمائم. و فی الحدیث: من علق تمیمه فلا اتم اﷲ له و اما المعاذات اذا کتب فیها القرآن و اسمأاﷲتعالی فلابأس بها. (منتهی الارب). به معنی تعویذ و مهرۀ سیاه و سفید که در گردن طفلان اندازند. (از غیاث اللغات) (از آنندراج). تمیمه:
تا وصف او تمیمۀ من شد به جنب من
تمتام ناتمام سخن بود بو تمام.
خاقانی.
زهی تمیمۀ حسان ثابت واعشی
خهی یتیمۀ سحبان وائل و عتاب.
خاقانی.
پیش چنین تحفه کو تمیمۀ عقل است
واحزن، از جان بو تمام برآمد.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(غَ)
دشنام دادن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). شتم. (ناظم الاطباء). و رجوع به شتم شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَمْ مَ)
روضه معتمه،مرغزار دراز گیاه. (منتهی الارب) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(مَ تَ مَ)
جمع واژۀ یتیم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (ملخص اللغات حسن خطیب کرمانی). رجوع به یتیم شود
لغت نامه دهخدا
(قُ دَ رِ)
دهی است از دهستان قوزیچای بخش قره آغاج شهرستان مراغه، واقع در 34500گزی شمال باختری قره آغاج و 4500گزی خاور شوسۀ مراغه به میاندوآب. موقع آن کوهستانی و هوای آن معتدل مالاریایی است. سکنۀ آن 390تن است. آب آن از چشمه و محصول آن غلات، نخود، بزرک و شغل اهالی زراعت و صنایع دستی زنان جاجیم بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(تَ مَ)
مؤنث تمتام است. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به تمتام شود
لغت نامه دهخدا
(اُ م مِ تُ مَ)
صدف. (منتهی الارب) (آنندراج) (المرصع)
لغت نامه دهخدا
(تَ تَ)
دهی از بخش روانسر است که در شهرستان سنندج واقع است و 315 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(تُ تُ)
سماق که به فارسی تتم گویند. (منتهی الارب). سماق. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). و به کسر هر دوی فوقانی (ت ت ) به عربی سماق را گویند که در آش و طعام کنند. (برهان). رجوع به سماق و تحفۀ حکیم مؤمن و گیاه شناسی ثابتی ص 173 شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
با تا گشتن زبان کسی. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). سخن تاناک یا میم ناک گفتن یا برخوردن سخن به حنک اعلی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به تمتام شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از تماته
تصویر تماته
دوشیدن گوجه فرنگی
فرهنگ لغت هوشیار
مهره یا طلسمی که برای دفع چشم زخم بگردن اطفال آویزند بازونبد چشم آویز گردن بند، جمع تمائم (تمایم) تمیمات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تمتمه
تصویر تمتمه
تمیمناکی کاربرد ت و م به بسیاری در سخن
فرهنگ لغت هوشیار
متحتمه در فارسی مونث متحتم: بایا بایسته مونث متحتم جمع متحتمات. مونث متحتم جمع متحتمات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تمامه
تصویر تمامه
همگی، به پایان بردن به سر رساندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تمیمه
تصویر تمیمه
((تَ مِ))
طلسمی که برای دفع چشم زخم به گردن اطفال آویزند، جمع تمایم
فرهنگ فارسی معین
موقع، هنگام، زود هنگام، اوایل
فرهنگ گویش مازندرانی
گریه همراه با ناله، زاری و فریاد، خیلی سریع، باشتاب
فرهنگ گویش مازندرانی
له له زدن از گرما یا درد
فرهنگ گویش مازندرانی
جوانه زدن بذرسبزی جات
فرهنگ گویش مازندرانی
نوعی گیاه هرز
فرهنگ گویش مازندرانی
حرارت ناشی از بخار
فرهنگ گویش مازندرانی